5 ماهگی گل دخترم و تاخیر مامان
سلام به نفس خودم
عزیز مامان 5 ماهگیت با 5 روز تاخیر مبارک
عزیز مامان شرمنده که دیر اومدم یه چند روزی نتمون قطع بود و نتونستم بیام وبت رو آپ کنم
این چند وقت بازم داره زود میگذره و شما هم به سرعت در حال رشدی , هر روز یه کار جدید میکنی تازگی ها با کمک میشینی , البته نه اینکه خودت به تنهایی بشینی نه , اگه ولت کنیم در جا چپه میشی
امروز شما رو گذاشته بودم رو تخت خودمون یه لحظه رفتم آشپزخونه اومدم دیدم انگشت شصت پات تو دهنته, مونده بودم درش بیارم یا بذارم کارت رو ادامه بدی , از دلم نیومد این لحظه رو از دست بدم با دوربین چند تا عکس ازت انداختم , بعد که انگشتت رو در آوردم شروع کردی به گریه کردن , دهنم وا مونده بود بازم انگشتت رو میخواستی
توی این چند وقت 2 تا نی نی جدید به دنیا اومده یکیش نوه خاله باباس که پسره و اسمش رو امیرعلی گذاشتن اون یکی هم نوه عموی من وپسر دوست خوبم مهساست این نی نی خیلی عجله داشت و مامانش توی هفته 26 بارداری بود که به خاطر فشار خون بالای مامانش به دنیا آوردنش الان تو دستگاهه و دکتر ها گفتن 1 ماه ونیم باید تو دستگاه بمونه , ایشالله که سلامت باشن
حالا هم چند تا از عکس هات که تو این جند وقت ازت انداختم واست میذارم خانوم گلم
تو پست قبل نوشته بودم لبات رو میخوری این سندشه
اینجا رفته بودیم خونه مامانی عمه سمیه واسه شما و امیر فیلم گذاشته و شما ها هم با شوق و ذوق نگاه میکنید
بعد شما از فرصت استفاده کردی و مشغول خوردن دست امیر شدی
بعدشم امیر که هم از شما بزرگتره و هم زورش بیشتره دستت رو کشید و مشغول شد
اینجا هم حاضر شدیم تا بریم خونه دایی بابا
اینجا هم میخواستم بهت آب بدم ولی چون شما شیشه رو دوست نداری نخوردی و مجبور شدم با قاشق بهت آب بدم
اینم عکس های امروزه وقتی داشتی انگشتت رو میخوردی
اینجا هم دیگه خسته شدی و داری استراحت میکنی
امروز که این مطلب رو مینویسم رونیا تا این لحظه ، 5 ماه و 5 روز سن دارد