رونیارونیا، تا این لحظه: 10 سال و 14 روز سن داره

کوچولوی ناز

ما برگشتیم با کلی خبر

سلام مامانی همین الان شما خوابیدی و من هم از فرصت استفاده کردم تا بعد از مدتها واست بنویسم , ابته 2 ماه پیش یه عالمه متن نوشتم وکلی عکس گذاشتم ولی موقعی که داشتم به روزش میکردم دستم خورد و همش پاک شد منم قاطی کردم و بی خیال شدم از این چند وقت میخوام واست بنویسم قبل از عید مریض شده بودی و تب داشتی و به شدت بی اشتها شده بودی چون روز تعطیل بود بردیمت تب کودکان اونجا دکتره یه الکی نگاه کرد و گفت سرما خوردی و خوب میشی ولی تبت تا 4,5 روز ادامه داشت طاقت نیاوردم و بردیمت پیش دکتر خودت , اون گفت یا سرما خوردگیه یا عفونت ادراری... آزمایش دادیم معلوم شد عفونت داری , بعد دکتر گفت باید سونو و اسکن از کلیه هاش انجام بشه تا معلوم شه علت چیه ... نمیخ...
10 تير 1394

6 تا 9 ماهگی

عزیز دلم سلام گل مامان من شرمنده ام که انقدر دیر اومدم وبت رو آپ کنم این چند وقت سرمون خیلی شلوغ بود خیلی کار داشتیم یا مهمونی دعوت بودیم یا مهمون داشتیم , خیلی کارا کردیم ولی هیچ کاری هم نکردیم خلاصه خودم هم هنوز در گیرم که این چند وقت چی کار میکردیم... توی این ماه خیلی کارای با مزه یاد گرفتی انجام بدی انقدر با مزه دست میزنی که خدا میدونه دست زدنت به تنها چیزی که شباهت نداره دست زدنه هر موقع در حال دست زدن میبینمت از خنده غش میکنم مون خراب بود   این مطلب هایی که بالا نوشتم واسه 2 ماهه پیشه تو این چند وقت کامپیوترمون خراب بود ونتونستم وبت رو آپ کنم... الان دیگه خیلی خیلی قشنگ هم دست میزنی هم نانای میکنی و هم بای بای میکنی ا...
18 دی 1393

اولین سفر , اولین فرنی

سلام به یکی یه خودم عزیز مامان بالاخره اولین سفرت رو هم رفتی , اولین سفر با شما واسم شاخ غول بود که شکستم , وقتی بابا میگفت بریم مسافرت من همش مخالفت میکردم , میگفتم اگه حال رونیا بد شه , اگه آب به آب شه , اگه مریض شه من چیکار کنم, آخه من جه جوری اونجا دم به دقیقه جاش رو عوض کنم و یه عالمه دلیل دیگه وقتی بابا بهم گفت اگه الان نریم دیگه هوا سرد میشه و باید بمونیم سال دیگه بریم مردد شدم ولی وقتی گفت راه دور نمیریم و میریم شمال خونه دوستمون دیگه با سر وسایل سفرمون رو آماده کردم روز 5 شنبه 3/7/93 صبح ساعت 5 با همکار ودوست بابا حرکت کردیم به سمت لنگرود , خونه ی  یکی دیگه از دوستای بابا که اونجا زندگی میکنه  و از وقتی عروسی کر...
15 مهر 1393

بله برون عمه الی و عکسهای آتلیه

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام عزیز دل مامان عزیزم ببخش که دیر به دیر وبت رو آپ میکنم این روزها من رو سخت مشغول خودت کردی , اصلا نمیفهمم چه جوری روزام شب میشه البته ناراضی هم نیستم تو زندگیمون رو قشنگ کردی بهش رنگ دادی ولی این روزها یه کوچولو داری اذیت میکنی احساس میکنم داری دندون در میاری , لثه هات به شدت میخاره و شیر کم میخوری وقتی دندونیت رو میذارم یخ میزنه انقدر خوشت میاد و آروم میشی که حد نداره , همش دنبال یه چیز میگردی که بزاری تو دهنت و به لثه هات بکشی ایشالله که این سختی هات به زودی رفع بشه راحت شی بریم سر بله برون عمه , مهمونی خوبی بود و عمه و همسرش خیلی به هم می اومدن انشالله که خوشبخت باشن , ...
31 شهريور 1393

5 ماهگی گل دخترم و تاخیر مامان

سلام به نفس خودم عزیز مامان 5 ماهگیت با 5 روز تاخیر مبارک عزیز مامان شرمنده که دیر اومدم یه چند روزی نتمون قطع بود و نتونستم بیام وبت رو آپ کنم این چند وقت بازم داره زود میگذره و شما هم به سرعت در حال رشدی , هر روز یه کار جدید میکنی تازگی ها با کمک میشینی , البته نه اینکه خودت به تنهایی بشینی نه , اگه ولت کنیم در جا چپه میشی امروز شما رو گذاشته بودم رو تخت خودمون یه لحظه رفتم آشپزخونه اومدم دیدم انگشت شصت پات تو دهنته, مونده بودم درش بیارم یا بذارم کارت رو ادامه بدی , از دلم نیومد این لحظه رو از دست بدم با دوربین چند تا عکس ازت انداختم , بعد که انگشتت رو در آوردم شروع کردی به گریه کردن , دهنم وا مونده بود بازم انگشتت رو میخواستی...
23 شهريور 1393

حرکات جدید

این روزا به شکل عجیبی زود میگذره یه عالمه کار جدید میکنی  و یه عالمه اتفاقات جدید تو زندگیمون داره رخ میده اول از کارهای جدید خودت میگم تقریبا 1 هفته س که وقتی میذارمت زمین به 3 ثانیه نمیکشه برمیگردی و با تمام قوا سعی میکنی خودت رو به جلو بکشی و اگه دستام رو پشت پاهات بذارم خودت رو به جلو میکشی و حتی بعضی مواقع با کش و قوس هایی که به بدنت میدی یه 10 15 سانتی حرکت میکنی  عزیزم هر کاری زمانی داره این همه عجله واسه چیه من نمیدونم یه کار جدید دیگه هم یاد گرفتی و اینجا نمیدونم چه جوری بگم یه حالتی مثل تف کردن میکنی و هر چقدر من از این حرکت بدم میاد تو از این که یه کار جدیدی که یاد گرفتی لذت میبری و تکرار میکنی , امی...
9 شهريور 1393

نفسم 4 ماهگیت مبارک

دومین عشق زندگیم چهارمین ماه ورودت به زندگیمون مبارک باشه                                                                 دخترم 4 ماه از زمینی شدنت میگذره و شما یه عالمه بزرگ شدی یه عالمه کارهای جدید خوب و بد میکنی , که البته از بد بودنش خبر نداری, مثلا لبات رو میخوری که من اصلا دوست ندارم از روز 3/31 که 3 ماه و 13 روزه ب...
18 مرداد 1393

عمو علی و دریاچه

 سلام ناز دونه مامان یکی یدونم این چند روزه یا مهمون داریم یا مهمونی میریم, دو روز پیش دوست بابا از مشهد اومده بود تهران خیلی آقای خوبیه و دختر خیلی خیلی خوشگلی هم داره ,اسمشم نیکاست خلاصه کنم اومده بود دیدن شما و واست یه عروسک زرافه واست آورده که جغجغه هم هست و شما عاشقش شدی و هر وقت میذارم جلوت بلند بلند باهاش حرف میزنی ومیخندی دیشب هم خونه عمه شبنم بودیم که عمو علی ( دوست بابا ) اومد دنبالمون و با هم رفتیم دریاچه و اونجا یه دوری زدیم و حال و هوامون عوض شد البته شما همش خواب بودی یه جاهایی هم چشمات رو باز میکردی و دورو برت رو یه نگاه میکردی و دوباره میخوابیدی اینا هم عکس خودمون وعمو علی   ...
25 تير 1393